متاسفانه هیچکدام از ما از تجربهی طرد شدن در امان نیستیم؛ تجربهای طاقتفرسا در زندگی که گویی باید به آن عادت کنیم. دردِ «طرد شدن» بسته به موقعیت و اینکه از سوی چه کسی اعمال میشود، متفاوت است.
فرض کنید شما یک نویسنده هستید و یک فردِ ناآشنا از سبک نوشتن شما انتقاد میکند، یا اینکه شاید بهتازگی در یک مصاحبهی شغلی رد شدهاید. تصور کنید در فروشگاه به کسی سلام کردهاید و طرف مقابل شما را نادیده گرفته است… تمام این تجربیات میتواند به ایگوی ما آسیب برساند و مدتی در ذهن ما باقی بماند. با این وجود، هیچچیز بهاندازهی درد طرد شدن در یک رابطه عاشقانهی عمیق، ناراحتکننده نیست.
چرا «طرد شدن» تا این حد با درد و رنج همراه است؟
«طرد شدن» از جانب معشوق، تکانهای عمیق و مهم را در زمینهی پذیرش و اعتبار برانگیخته میسازد. این همان چیزیست که انسانها بهطور طبیعی از دیگران طلب میکنند. میل بیامانِ ما نسبت به «مورد پذیرش قرار گرفتن» بهقدری شدید است که احساس میکنیم بقای ما به آن وابسته است؛ احساسی که البته درست است.
هیچکدام از ما بهعنوان یک نوزاد، در غیابِ عشق و توجه و مراقبت والدین یا سرپرست، شانس زنده ماندن نداشتیم. ما در راستای بقای جسمانی، برخلاف حیوانات، کاملا به بزرگترها وابسته هستیم. پس از این لحاظ، «طرد جسمانی» به معنای «مرگ» است. طبیعیست که نمیتوان یک نوزاد را رها کرد تا از خود مراقبت کند و در جستجوی امنیت، سرپناه و غذا باشد.
میتوانیم بگوییم که هر بار طرد شدن، یک تکانهی بقای بیولوژیکی را در وجودِ ما برمیانگیزاند که بسیار واقعی و قدرتمند است.
تاثیر طرد شدن از جانب والدین
موارد فوق، تمام ماجرا نیست؛ بلکه حالات روانی و عاطفیِ ما نیز بهشدت به پذیرش و اعتبار بستگی دارد. ما در کودکی از آن جهت به جستجوی ستایش و پذیرش میپردازیم تا از این طریق احساس کنیم که پسر یا دخترِ خوبی هستیم و میتوانیم سزاوار عشق باشیم. برآورده ساختنِ رضایت والدین از جانب ما، یک مکانیسم بقا محسوب میشود که بسیار واقعیست و میتواند با احتمال «طرد شدن» یا «احساس طرد شدن» توسط آنها مقابله کند.
چگونه و چرا به دنبال جلب رضایت سرپرستانِ خود هستیم؟
ما در کودکی و همزمان با فرآیند رشد خود، در معرض مجموعهای از ویژگیها، رفتارها، دیدگاهها و روشهای ارتباطیِ منحصربهفرد در خانه و خانواده قرار میگیریم. والدین ما ماهیتِ فضای خانواده را به ما تحمیل میکنند. این شیوههای منحصربهفرد زندگی، ما را با مفهومی تحتعنوانِ «شرایط ارزش» مواجه میسازد؛ به این معنا که میآموزیم پدر و مادر، ما را تنها در شرایطی میپذیرند که به شیوهای خاص رفتار کنیم. به عبارت دیگر، ما یاد میگیریم برای اینکه شایستهی محبت والدین باشیم، باید از آنها پیروی کنیم و متعاقبا انتظاراتشان را برآورده سازیم؛ در غیر این صورت با خطر «طرد شدن» مواجه هستیم. با این اوصاف، چنین قاعدهای، روابط عاشقانهی فرد را در آینده ویران میسازد و عمدتا به «احساس طرد شدن» یا خودِ «طرد شدن» منجر میشود.
بیایید با یکدیگر به دو نمونه از چگونگی این اتفاق بنگریم:
مثال اول: جین
مادر جین بهطور زائدالوصفی لجوج و مستبد است و در خانه حرف آخر را میزند. او همیشه خود را محق میداند و بهشدت به دنبال اظهار وجود است؛ همچنین چارهای جز پذیرش نظراتِ خود باقی نمیگذارد. بنابراین، وقتی جین به خود اجازه میدهد که نظر خویش را بهوضوح بیان کند، مادرش مانع میشود یا او را خوار و خفیف میسازد.
جین بهمنظور به دست آوردن تایید و در امان ماندن از طردشدگی، بهمرور میآموزد که چیزی به زبان نیاورد، ساکت بماند و خود را به خاطر ترس از فریاد و فروکاستی که به سویش روانه میشود، سرکوب سازد. در چنین وضعیتیست که او توسط مادرش طرد نمیشود. به عبارت دیگر، جین تنها به شرطی مورد پذیرش قرار میگیرد که با مادرش موافق باشد، ساکت بماند و او را راضی کند. این تنها راهی است که او تایید و پذیرش را دریافت میکند.
اما از طرف دیگر، پدر جین، یک روشنفکر و ریاضیدانِ خونسرد و اهل مطالعه است. او فردی درونگراست که غالبا ساعتها غرقِ مطالعه میشود. جین هرگز از پدرش تمجید یا قدردانی دریافت نکرده است؛ بنابراین از جانب پدر خویش احساس طردشدگی دارد. جین برای اینکه از چشم پدرش نیفتد، سعی میکند با سختکوشی در آموختن ریاضیات در مدرسه، با او ارتباط برقرار کند؛ حتی اگر از این درس متنفر باشد. او این کار را انجام میدهد تا شایستگی خود را اثبات و نزد پدرش اعتبار پیدا کند؛ به این امید که از جانب او پذیرفته و لااقل از این طریق بهنوعی تایید شود. در چنین شرایطی، درست است که جین تا حدودی از سوی پدرش مورد پذیرش قرار گرفته است، اما این اتفاق به شرطی رخ میدهد که برای کاری که پدرش انجام میدهد، ارزش قائل باشد؛ در غیر این صورت احساس میکند از سوی پدر خویش طرد شده است.
در یک رابطهی عاشقانه، جین در جستجوی یک پارتنرِ لجوج و مستبد (مانند مادرش) است. او در چنین رابطهای، نظرات خود را بیان نمیکند و امنیتِ ناشی از عدم قاطعیت (مانند پدرش) را ترجیح میدهد. او در عوض به دنبال آن است که از طریق آرامش بخشیدن به شریک زندگی خود و خشنود ساختن او در رابطه، سازش بیشتری داشته باشد تا بر جدیت رابطه بیفزاید. اما این روش که جین بر اساسِ آن سعی میکرد از طردشدگی جلوگیری کند و به کسب تایید بپردازد، در دوران کودکی جواب میداد. زیرا با گذشت زمان و در غیاب یک ندای منحصربهفرد، او درست مانند دوران مواجهه با پدرش، بیشتر و بیشتر از پارتنرش فاصله میگیرد و احساس طرد شدن میکند. او مخفیانه نسبت به شریک زندگی خود «احساس خشم» دارد. این همان خشمیست که در کودکی بهواسطهی ترس از طرد شدن، هرگز نمیتوانست به مادرش ابراز کند. بدین طریق رابطهی جین با پارتنرش، در بزرگسالی پایان مییابد. او احساس میکند که به خاطر بازسازیِ «شرایط ارزش» که در دوران کودکی خود تجربه کرده و به واسطهی سرکوبِ دیدگاهها و رضایتمندیاش، از رابطه طرد شده است. «شرایط ارزش» وضعیتیست که فرد در آن، عشق و احترام را مشروط به رضایت دیگران میداند.
مثال دوم: جُرج
پدر جرج، شخصیت بزرگی است. او شیفتهی بحث و گفتمان و البته اثباتِ حقانیت خود است. مادر جرج نیز از صراحت بالایی برخوردار است. در خانوادهی آنها خبری از سکوت نیست و هنگامی که جرج گاهگداری به دنبال آرامش است، از جانب والدین خویش با این سوال مواجه میشود: «تو چه بلایی سرت اومده بچه؟!»
جرج یاد میگیرد که برای کسب پذیرش، باید نظرات خود را همانند والدینش به صورت آزادانه و بیقیدوشرط بیان کند. او در سطح ناخودآگاه میآموزد که از طریق ارائهی نظر، توجهات را به خود جلب کند؛ حتی اگر نظرات او بهندرت تایید شود. از پسِ این اتفاق، جرج احساس میکند که از جانب والدینش مورد پذیرش قرار میگیرد؛ البته به شرطی که خود را بهشدت ابراز کند. با این وجود، زمانی که جرج اظهارنظر میکند، پدرش او را نادیده میگیرد، به حرفهایش گوش نمیدهد و حتی او را مورد شماتت قرار میدهد. مجموع این اتفاقات باعث میشود که جرج احساس طردشدگی داشته باشد.
جرج در یک رابطهی عاشقانه، از پیشدانستههای خود پیروی میکند. او تلاش میکند حرفهایش را با قدرت منتقل سازد تا شنیده شود و ندای او مورد تایید قرار گیرد. در نتیجه، نظرات و دیدگاههای پارتنر خود را زیر پا له میکند و در این فرآیند، همان فضایی را رقم میزند که پدرش برای او ساخته است. ابراز عقیده از جانب جرج به این معناست که او چگونه در دوران رشد مورد توجه قرار گرفته است، اما از طرفی دیگر، به عدم تایید دیدگاه او از جانب والدینش اشاره دارد؛ تاییدی که او در دوران کودکی خواستارِ آن بود.
با این اوصاف، پارتنر جرج احساس میکند که با دشواری عظیمی روبرو شده است و قادر نیست دیدگاه خود را به او منتقل کند. در پایان، پارتنر جرج از لحاظ عاطفی مانند کودکی که احساس ناتوانی و طردشدگی دارد، به رابطه با او پایان میدهد. همچنین جرج به دلیل به نمایش گذاشتنِ «شرایط ارزش» که در دوران کودکی خود تجربه کرده است، طرد میشود. این طردشدگی به واسطهی تلاش برای شنیده شدن و وادار ساختن پارتنر خود برای گوش سپردن به صحبتهایش رخ میدهد.
احساس طرد شدن در کودکی منجر به رفتارهایی مانند عصبانیت، احساس نیاز، جلب توجه، قهر و ترشرویی یا فاصله گرفتن میشود. همهی این رفتارها میتواند روابط شما را در بزرگسالی تحتتاثیر قرار دهد و به احساس طرد شدن در روابط منجر شود. زیرا این درست همان چیزیست که شما از جانب والدین خود تجربه کردهاید. این همچنین به نحوهی سازگاریِ شما با پدیدهی طرد شدن در کودکی بستگی دارد.
چگونه میتوانید چرخهی طردشدگی خود را متحول سازید؟
هنگامی که در رابطهی عاشقانهی خود از احساس چندان خوبی برخوردار نیستید، خودتان را در این رابطه، فرد ارزشمندی نمیدانید، موردپذیرش قرار نمیگیرید و در نهایت متوجه میشوید که در تلاش برای کسب اعتبار از جانب پارتنر خود هستید، پنج سوال زیر را از خود بپرسید:
۱- آیا از لحاظ عاطفی، روانی یا فیزیکی از جانب پارتنر خود احساس طردشدگی دارم؟
۲ـ آیا از طریق رفتارهایی از قبیل جلب توجه، ابراز خشم، وابستگی بیش از حد یا قهر کردن و عبوس بودن، به دنبال دریافت تایید از پارتنر خود هستم؟
۳- آیا احساس میکنم در دوران کودکیِ خود طرد شدهام؟
۴- آیا من در حال حاضر، مانند همان دوران کودکی که احساس میکردم توسط مادر یا پدرم طرد شدهام، رفتار میکنم؟
۵- آیا من در مواجهه با پارتنر خود، به دلیل اینکه احساس آسیبدیدگی و طردشدگی دارم، همواره در موضع تدافعی هستم؟
اگر پاسخ شما به هر یک از سؤالات فوق مثبت باشد، به احتمال فراوان به شریک زندگی خود نیز از طریق همان زخمهای طردشدگی که در دوران کودکی متحمل شدهاید، واکنش نشان میدهید.
احساس طردشدگی، بسیار بیرحم است؛ تا جایی که میتواند اعتمادبهنفس شما را نابود و احساسِ بیارزش بودن را در وجودتان نهادینه سازد. اما اگر این احساس را صادقانه و بیپروا از طریق «رواندرمانی» کشف کنید، آنگاه میتوانید آگاهیِ خود را از وقایع و تجاربِ بیرونی یا درونی افزایش دهید و روابط عاشقانهی خود را در راستای بهبودی، به صورت پویا تغییر دهید. شما از طریق «رواندرمانی» میتوانید احساسِ دلخوری، سرخوردگی و طردشدگی از جانب پارتنر خود را بهسمت عدم شخصیسازیِ چیزها هدایت کنید؛ چیزهایی که میتوانند به باورهای منفی و محدودکنندهی شما دامن بزنند. در نهایت، «رواندرمانی» میتواند به شما کمک کند تا زخمهای دوران کودکی را التیام دهید و به عنصر صمیمیت در رابطهی خود، انرژیِ تازهای ببخشید.
منبع مقاله
مترجم: مجید صادقحسینی