آیا تا به حال برایتان پیش آمده است که دانستن پاسخِ سوالات زیر، ذهن شما را به خود مشغول ساخته باشد؟ سوالاتی از قبیل:
- «وجود یا اگزیستانسیالِ انسان به چه معناست؟»
- «هدف زندگی من چیست؟»
- «اساسا اصل ماجرا چیست؟!»
مشکلی که در این رابطه پیش میآید آن است که با بیپاسخ ماندنِ این سوالات، احساس تشویش و ناامیدی، وجود شما را فرامیگیرد. آیا چنین وضعیتی یک «بحران وجودی» نام دارد یا «افسردگی وجودی»؟
من در این مقاله به دو مفهوم «بحران وجودی» و «افسردگی وجودی» پرداخته و سعی کردهام با تشریحِ هر کدام از این مفاهیم، مرز موجود بین آنها را ترسیم کنم.
«افسردگی وجودی» چیست؟
«افسردگی وجودی» یک تشخیص رسمی محسوب نمیشود. البته این بدان معنا نیست که قطعا برای شما پیش نخواهد آمد. در واقع مقصود این است که «افسردگی وجودی» بهعنوان یک بیماری یا شاخص در «راهنمای تشخیصی و آماری اختلالات روانی (DSM-5) مطرح نشده است. (DSM-5) کتاب مرجع بسیاری از متخصصان سلامت روان است که برای تشخیص بیماریهای روانی مورد استفاده قرار میگیرد.
با این وجود، بسیاری از متخصصان سلامت روان در مورد «افسردگی وجودی» نوشته و تحقیق کردهاند. این نوع افسردگی، غالبا در محیطهای بالینی نیز لحاظ میشود. دبورا سِرانی– روانشناس- میگوید برخی از بیمارانش، افسردگیِ وجودی را تجربه کردهاند. او میافزاید: در حالی که علائم افسردگی به طور طبقهبندیشده و برای اهداف تشخیصی ذکر شدهاند، اما این علائم ممکن است بر اساس نوعِ زیرشاخهها متفاوت باشد.
در حقیقت، انواع مختلفی از اختلالات افسردگی وجود دارد؛ از جمله:
- افسردگی پس از زایمان
- افسردگی بالینی
- افسردگی فصلی
- افسردگی مزمن
سوال: آیا افسردگی وجودی نیز یکی از موارد فوق محسوب میشود؟
پاسخ: بهطور رسمی نه، اما علائم مرتبط با آن، در زمرهی علائم برخی از اختلالات افسردگی قرار میگیرند.
سرانی، در مصاحبه با وبسایت سایکسنترال میگوید: «افسردگی وجودی» یک تجربهی بسیار واقعی و قدرتمند است. شما وقتی بهطور مرتب به آزادی، مرگ یا زندگی فکر میکنید و این مسائل نیز با علائم افسردگی خاصی همراه باشند، ممکن است با «افسردگی وجودی» روبرو شوید.
به عبارت دیگر، شما ممکن است علائم افسردگی را تجربه کنید و این علائم، به دلیل افکاری که ممکن است باعث تحریک آنها شده باشد، «وجودی» یا «اگزیستانسیال» نامیده شوند.
آیا «افسردگی وجودی» و «بحران وجودی» دو مفهوم یکسان هستند؟
برای برخی از محققان، بحرانهای وجودی، با مولفههای شناختی سروکار دارند؛ مولفههایی همانند از دست دادنِ هدف یا معنای زندگی.
سرانی در این رابطه توضیح میدهد که تمام بحرانهای وجودی، به اختلال افسردگی منجر نمیشوند. بنابراین «افسردگی وجودی» و «بحران وجودی» دو مفهوم متفاوت هستند.
«افسردگی» یک بیماری سلامت روان یا یک اختلال خلقیِ قابلتشخیص و درمانپذیر است. اما «بحران» یک رویداد روانی یا اخلاقی در زندگی است که ممکن است به سطوح استرس بالاتر و بعضا غیرقابلتحمل ختم شود. در این زمینه، شما میتوانید روی کمکِ یک متخصص سلامت روان حساب کنید، اما باید در نظر داشته باشید که «بحران» لزوما با یک بیماری مرتبط نیست.
آیا «بحران وجودی» میتواند منجر به «افسردگی» شود؟
بله! این امکان وجود دارد، اما این اتفاق همواره رخ نمیدهد. در واقع ممکن است کاملا برعکس باشد.
سرانی میگوید: لحظهای چالشبرانگیز ممکن است فرد را به مروری عمیقا متفکرانه در زندگی و عقایدی همچون مرگ، معنویت، هویت و هدف وجودیِ انسان سوق دهد. اما نتیجهی نهایی ممکن است به توانمندی، آگاهی و خودتاییدی منجر شود.
از طرفی دیگر، هنگامی که چنین شرایطی رخ ندهد، یک «بحران وجودی» میتواند باعث ایجاد علائمی همانند اضطراب، درماندگی، عصبانیت و افسردگی شود.
سرانی میگوید: مساله اینجاست که اجازه دهید افکار و احساساتتان بهصورت تدریجی آشکار شوند و در عین حال نسبت به چیزی که احساس میکنید، «ذهنآگاه» باشید.
بهطور کلی، اگر دائما در حال تجربهی «افکار وجودی» هستید و این افکار، شما را مستاصل و کلافه میسازند، ممکن است به یک «بحران وجودی» دچار شده باشید. اما اگر چنین افکاری بیش از دو هفته ادامه داشته باشد و بر روی دیدگاه شما، دیگران و نحوهی عملکردتان در جهان تاثیر بگذارد، شما ممکن است به یک «اختلال افسردگی» دچار شده باشید.
چه عواملی باعث «بحران وجودی» میشود؟
اگرچه تصور غالب این است که «بحران وجودی» در دوران سالخوردگی رخ میدهد، اما سرانی میگوید که این بحران در هر سنوسالی میتواند اتفاق بیفتد و از شدتوحدتِ متفاوتی برخوردار باشد. او میافزاید: یک روانشناس به نامِ اریک اریکسون، برای اولین بار در سال ۱۹۷۰ این تجربه را «بحران هویت» نامگذاری کرد. «بحران هویت» زمانی رخ میدهد که یک فرد در تلاش است تا یک سوال چالشبرانگیز را حل کند و پاسخ آن را پیدا کند.
سوالاتی که ممکن است به «بحران وجودی» منجر شوند، عبارتند از:
- من چه کسی هستم؟
- زندگی در مورد چیست؟
- چگونه میتوانم سهم خود را به جهان ادا کنم؟
- آیندهی من چگونه رقم خواهد خورد؟
- آیا خدا وجود دارد؟
- آیا کسی برای من اهمیت قائل است؟
با این وجود، تمامِ بحرانهای وجودی یکسان نیستند. سرانی توضیح میدهد که ما با سه نمونهی اصلی از بحران وجودی روبرو هستیم:
- «بحرانِ سال دومی» (سنین پانزده تا بیست سال)
در این دورهی زمانی، نوجوانان به هویتِ خود میاندیشند. سرانی میگوید: نوجوانان، در این مقطع غالبا با نگرانی در مورد آینده، مسیر شغلی، روابط و زندگیِ خود دستوپنجه نرم میکنند.
- «بحران وجودی بزرگسالان» (سنین بیست تا سی سال)
اگر نوجوانان نتوانند چالش هویتیِ فوق را با موفقیت پشت سر بگذارند، ممکن است در سنین جوانی دچار «بحران وجودی» شوند. سرانی در این رابطه میگوید: جوانان ممکن است بهواسطهی احساس فشار در مورد انتخابهای زندگیِ خود یا فقدان آنها، با چالشهای بیشتری مواجه شوند.
- «بحران وجودی سالخوردگی» (سنین پنجاه سال و بالاتر)
نگرانیِ افراد مسن در مورد بیماری، درد جسمانی، مرگومیر و مرگ زودهنگام، خود میتواند عاملی برای ایجاد بحران وجودی باشد. سرانی میگوید: معنویت، دین، مصائب و خاطراتْ همگی میتوانند خصوصیاتِ این مقطع از زندگی را دستخوش تغییر قرار دهند.
آیا «افسردگی وجودی» واقعا یک نوع افسردگی محسوب میشود؟
بله! هنگامی که شما از افسردگی صحبت میکنید، در واقع به علائم خاصی اشاره میکنید که یک متخصص سلامت روان میتواند در فرآیندِ تشخیص در نظر بگیرد. این علائم ممکن است بر توانایی شما در عملکرد روزانه تاثیر بگذارد؛ از جمله نوع نگاه شما به خود و دیگران. اگر این علائم برای دو هفته یا بیشتر ادامه داشت، یک متخصص سلامت روان ممکن است تشخیص دهد که شما به «افسردگی» مبتلا شدهاید.
انواع مختلفی از افسردگی وجود دارد که علائم و شدت آنها میتواند در افراد مختلف یکسان نباشد. رایج ترین آنها عبارتند از:
- احساس غمگینی، اضطرابی یا پوچی
- احساس ناامیدی یا بدبینی
- تحریک پذیری (تهییجپذیریِ غیرعادی و افراطی همراه با ناراحتی زودهنگام، عصبانیت و بیصبری)
- احساس گناه، حقارت یا درماندگی
- از دست دادن علاقه نسبت به چیزهایی که پیش از این برای فرد لذتبخش بودهاند.
- احساس خستگی مداوم
- سرعت صحبت کردن یا حرکات فرد، با کاهش چشمگیری روبرو میشود.
- بیقراری (حالتی که در آن فرد در زمانی محدود، فعالیتهایی ظاهرا بیهدف انجام میدهد.)
- تمرکز یا تصمیمگیری برای فرد دشوار میشود.
- اختلالات خواب
- تغییرات وزنی و غذایی فرد
- افکار خودکشی
- عدم بهبود دردهای جسمانی، سردرد، گرفتگی عضلات یا مشکلات گوارشی
علائم «افسردگی وجودی» ممکن است شامل هر یک از موارد فوق باشد. با این وجود، سرانی معتقد است که بر اساس تجربهی خود، بیماران مبتلا به «افسردگی وجودی» ممکن است از الگوهای فکری خاصی برخوردار باشند. او میگوید: با وجود برخی علائم مانند زودرنجی، غم، ناامیدی، خستگی و منفیبافی که ممکن است با یکدیگر اشتراکاتی داشته باشند، «افسردگی وجودی» احتمالا بر مسائلی مانند هویت، زندگی و مرگ تمرکز خواهد کرد.
آیا «افسردگی وجودی» با «فرآیند سوگواری» ارتباطی دارد؟
تجربهی یک فقدان عظیم، ممکن است به سوالات وجودی منجر شود. هنگام سوگواری یا پشت سر گذاشتن فرآیند مرتبط با آن، کاملا طبیعیست که برخی چیزها را در زندگی خود زیر سوال ببرید.
این پرسشگری در مورد شناخت شما از زندگی و تغییراتِ پیشرو، ممکن است در برخی موارد به یک «بحران وجودی» یا حتی علائم افسردگی منجر شود. از این جهت، «افسردگی وجودی» میتواند بخشی از مرحلهی افسردگیِ ناشی از سوگ باشد. در چنین مواردی، علائم ممکن است پس از هضمِ فقدان یا انتقال به مراحل دیگر ناپدید شوند. اگر علائم بیش از دو هفته به طول انجامید، ممکن است به این معنا باشد که شما دچار «افسردگی بالینی» شدهاید.
عوامل بالقوهی «افسردگی وجودی»
در حالت کلی، «افسردگی وجودی» بهعنوان یک نوع افسردگی، ممکن است در بسیاری از علل و عواملِ کلی دارای اشتراک باشد. به بیان دقیقتر، «افسردگی وجودی» نیز میتواند محرکهایی جداگانه داشته باشد. سرانی میگوید: محرکهای تنشزای زندگی میتوانند یکی از عوامل اصلی «افسردگی وجودی» باشند؛ محرکهایی از قبیل فراغت از تحصیل، دانشگاه، شغل، ازدواج، بیماری، فقدان، طلاق، مرگ و تشکیل خانواده که همگی با ایجاد سوالاتی بزرگ، روح ما را لبریز میکنند، همانطور که مصائب، تروما و حتی پاندمی کرونا نیز میتوانند چنین وضعیتی را رقم بزنند.
چه کسانی بیشتر از دیگران به «افسردگی وجودی» دچار میشوند؟
هر کسی میتواند یک بحران وجودی یا یک دورهی افسردگی را تجربه کند. با این وجود، برخی از پژوهشگران معتقدند افراد بااستعداد یا افرادی که روی هر کاری که انجام میدهند، بهشدت تمرکز میکنند و احساسات خود را بهشکلی بسیار افراطی نشان میدهند، بیش از دیگران در معرض ابتلا به «افسردگی وجودی» قرار دارند.
جالب است بدانید چند شخصیت تاریخی در مقطعی از زندگی خود به «افسردگی وجودی» مبتلا شدهاند؛ از جمله این شخصیتها میتوان به اسامی زیر اشاره کرد:
- آبراهام لینکولن، ارنست همینگوی، ویلیام فاکنر، چارلز دیکنز، تنسی ویلیامز، ویرجینیا وولف، امیلی دیکنسون و النور روزولت.
عواملی مانندِ تکاپوی مداومِ این افراد در راستای قواعد و مسائل جهانی یا پیگیری و مبارزهی آنها با بیعدالتیِ اجتماعی، ممکن است زمینهی لازم را برای ابتلای آنها به «افسردگی وجودی» فراهم آورده باشد. بر اساس دیدگاه سرانی، همهی انسانها ذاتا موجوداتی کنجکاو هستند. بنابراین طبیعی است که تصور کنیم افراد کنجکاوتر ممکن است پرسشهای بیشتری مطرح کنند. سرانی میگوید: «کودکان و بزرگسالانِ ژرفاندیش که از احساساتی عمیق برخوردار هستند و برای ایجاد معنا در زندگیِ خود کنجکاوی به خرج میدهند، احتمالا بیش از دیگران با «سوالات وجودی» مواجه میشوند.
افراد بااستعداد، درست مانند یک کودکِ کلاساولی، ممکن است با این سوالات و نگرانیهای وجودی روبرو شوند:
- چرا برخی آداب و رسوم تا این حد بیمعنا یا نامتعارف به نظر میرسند؟
- چرا محدودیتهای جنسی یا سنیِ انعطافناپذیری برای افراد وجود دارد؟
- چرا از جانب افراد، رفتارهای متناقضی سر میزند؟ چرا حرف و عمل افراد یکسان نیست؟
- چرا مردم در مواجهه با همنوعان خویش بیتوجه هستند؟
- چرا برخی افراد به کرهی زمین اهمیت نمیدهند؟
درست است که کودکان و بزرگسالانِ بااستعداد احتمالا در مورد این مسائل عمیقا میاندیشند، اما آنها ممکن است دریابند که قادر به تغییر یا اصلاح هر چیزی که بهعنوان مشکلات وجودی تعبیر میشوند، نیستند. همین احساسِ ناامیدی بعضا میتواند یکی از نشانههای ابتلا به «افسردگی وجودی» باشد.
نظریهی «تجزیهی مثبت»
نظریهی «تجزیهی مثبت (TPD)» توسط کازیمیر دابروسکی در سال ۱۹۶۴ مطرح شد. این نظریه، در برخی موارد میتواند در زمینهی توضیح یا مطالعهی «افسردگی وجودی» مورد استفاده قرار گیرد. بر اساس نظریهی «تجزیهی مثبت»، برخی از علائم بیماریهای سلامت روان، از قبیل رواننژندی، افسردگی و اضطراب، نشانگرِ موفقیتآمیز بودنِ رشد شخصی هستند. به بیانی دیگر، این علائم ممکن است ناشی از تلاش فرد برای رسیدن به «بهترینِ خود» یا «نوعدوستترین نسخهی خود» باشد. در واقع نظریهی «تجزیهی مثبت» به این موضوع اشاره میکند که سوالات بنیادین که به «افسردگی وجودی» منجر میشود، ممکن است بهخودیِ خود منفی نباشند. در عوض، این سوالات ممکن است بخشی از یک فرآیند ضروری باشند که میتوانند شما را به رشد شخصی و تبدیل شدن به بهترین نسخهی خود هدایت کنند.
چگونه بر افسردگی وجودی غلبه کنیم؟
درمان افسردگی معمولا ترکیبی از «دارودرمانی» و «رواندرمانی» است. مغز شما از مواد شیمیایی خاصی استفاده میکند تا بتواند خلقوخو یا استرس را کنترل کند. داروهای ضدافسردگی، روش استفاده از این مواد شیمیایی را بهبود میبخشند.
همچنین از جمله رویکردهای رواندرمانی که افسردگی را درمان میکنند، میتوان به موارد زیر اشاره کرد:
درمان شناختی-رفتاری (CBT)
یک روشِ گفتاردرمانی است که میتواند به شما کمک کند تا از طریق تغییرِ طرز تفکر و رفتار، مشکلات خود را مدیریت کنید. این روش بیشتر برای درمان اضطراب و افسردگی استفاده میشود؛ اما میتواند برای سایر مشکلات سلامت روانی و جسمانی نیز مفید واقع شود.
درمان بینفردی (IPT)
نوعی رواندرمانی است که بر تسکین علائم، از طریق بهبود عملکرد بینفردی، تمرکز دارد. این نوع درمان به جای مسائل مربوط به دوران کودکی یا رشد، به مشکلات و روابط فعلی می پردازد.
درمان مبتنی بر حل مسئله (PST)
درمان حل مساله، نوعی مداخلهی روانی-اجتماعی محسوب میشود که بر اساس آن، به اشخاص آموزش داده میشود که چگونه با مشکلات زندگی خود با شیوهای بهتر کنار بیایند . همچنین به کمک این نوع درمان، مراجعان نسبت به حل مشکلات خود، نگرشِ مثبتتری پیدا میکنند و طرحهای مناسبتری را برای حل این مشکلات در نظر میگیرند. همچنین،PST به بیماران در مورد مدیریت علائم افسردگی آموزش میدهد.
سرانی میگوید: رویکردهای انسانگرایانه در رواندرمانی، معمولا در کِیسهای «افسردگی» یا «بحرانهای وجودی» کارساز است. نمونههایی از این نوع درمان عبارتند از:
- روانکاوی
- روایتدرمانی
- درمان مرور زندگی
- درمان ترنسپرسونال
- درمان مراجعمحور
رویکردهای انسانگرایانه در رواندرمانی، بر اهمیتِ صادق بودن با خود به منظور بهرهمندی از یک زندگی پرثمر تاکید میکنند. «درمان اگزیستانسیال» بخشی از رویکرد انسانگرایانه است که میتواند از طریق ارائهی دستورالعملها، اهداف و ابزارهای خاص به درمان «افسردگی وجودی» کمک کند. از طرفی دیگر، «درمان اگزیستانسیال» به جای درمانِ یک علامت بیماری (مانند اضطراب) بر این تصور استوار است که درمانگر با یک دید همهجانبه به شما مینگرد.
اروین یالوم، روانپزشک پُرآوازهی اگزیستانسیال، چهار موضوع کلیدی را در مورد اگزیستانسیالیسم معرفی میکند:
- مرگ
- پوچی
- تنهایی
- آزادی یا مسئولیتپذیری برای انجام بهترین انتخاب
هدفِ «درمان اگزیستانسیال» کمک به شما در راستای حل این بحرانهای خاص است. سرانی میگوید: علاوه بر موارد فوق، هنگامی که «افسردگی وجودی» با «روند افزایش سن» مرتبط باشد، رویکردهای دیگر ممکن است از عملکرد مفیدی برخوردار باشند. بهعنوان مثال، نوعی «تمرین ذهنآگاهی» وجود دارد که به آن «پیریِ آگاهانه» گفته میشود. این روش به معنای فراگیریِ نحوهی پذیرش پیری، تغییرات و همچنین خودآگاهی در قالب زندگی و معنای آن است.
همچنین در مواردی که دارو یا درمان در زمینهی بهبود علائم افسردگی کمک قابلتوجهی نمیکند، یک متخصص سلامت روان ممکن است درمانهای «تحریک مغزی» مانند «شوکدرمانی (ECT)» را تجویز کند.
خودمراقبتی
خودمراقبتی، در هر زمینهای یک رویکرد مهم محسوب میشود. این بدان معناست که شما قادر هستید آن دسته از فعالیتها و تمرینها که برای شما بهترین عملکرد را به همراه دارند، شناسایی کنید. از جمله این فعالیتها میتوان به موارد زیر اشاره کرد:
- ورزش کردن در اغلب مواقع
- تعیین اهداف کوتاهمدت و بلندمدت که قابلارزیابی باشند.
- خود را با افرادی که به آنها اعتماد دارید، احاطه کنید و احساسات خود را با آنها در میان بگذارید.
- پذیرا بودن و درخواست کمک از دیگران
- درک کردن این نکته که بهبود خلقوخوی شما ممکن است زمانبر باشد، اما قابلکنترل است.
- اطلاعات خود را در مورد علائم افسردگی و روشهای درمانی آن افزایش دهید.
خلاصه
آیا «افسردگی وجودی» واقعیت دارد؟ پاسخِ این سوال، به این موضوع بستگی دارد که آن را از چه کسی بپرسید. ممکن است این نوع افسردگی یک تشخیص رسمی در دستورالعملهای پزشکی محسوب نشود، اما با این حال، علائمی که شما تجربه میکنید، واضح و واقعی هستند.
باید توجه داشت که هم «بحران وجودی» و هم «افسردگی» را میتوان با ترکیبی از کمکهای تخصصی و راهبردهای مراقبتی، مدیریت و درمان کرد.
منبع مقاله
https://psychcentral.com/depression/what-is-existential-depression#self-care
مترجم: مجید صادقحسینی